تقریباً دو ماه از تابستون گذشته بود و به ماه مبارک رمضان نزدیک می شدیم . کلاس های تابستون مسجد هم به جمع بندی رسیده بود و جایزه ها با یک تک جواب به بچه ها داده می شد .

مستمعان کلاس اعتقادات حاج آقا قنبری ، سیر مطهر آقای مسلم پناهی و اطلاعات عمومی آقای هاشمی تقریباً بزرگترا بودند . کوچیکترا هم حاج آقا کریمی زحمت برگزاری کلاساشون رو می کشید .

بعد از اتمام کلاسهای تابستون و قبل از شروع کلاس های ماه مبارک رمضان جای خالی یه اردوی باحال برا بچه ها احساس می شد .

الحمد لله کوچیکا رو حاج آقا کریمی با کمک آقا جمال ( آچار فرانسه مسجد ) بردند شاه غیب ؛ ولی ناگفته نمونه که جمال با چشم سیاه کرده و صورت زخمی برگشت ؛ خب کوچیکن دیگه ، بیشتر از این ازشون انتظار نمی ره . جمال هم دلش بزرگتر از این حرفاست که بدش بیاد .


  بعد از کوچیکا نوبت بزرگا شد ، که اون هم آقا جمال زحمت تدارکات و مینی بوسش رو کشید . خدا خیرش بده ، خیلی پسر باحالیه . البته بچه ها هم قدردونِ زحماتش بودند . دو سه با آمپرش رو چسبوندند که با پا در میونی بر و بچ حل شد . باز هم خدا رو شکر .

 

 خاطرات گذر از تونل ها با شعار " جمال ، جمال ، جمال ، جمال " هم به یاد موندنی شد .

قلعه ی دختر فیروز آباد و آتشکده ی فارس رو دیدیم و بعدش هم چهل چشمه و یه شنای دسته جمعی و نماز و نهار و کباب و شمّام و هندونه و عکس هایی که چند تاش تو وبلاگ هست .

خلاصه جای شما خالی . خیلی خوش گذشت .