فاطمه محبوب‏ترين افراد نزد پيامبر(ص)

 
فاطمه محبوب‏ترين افراد نزد پيامبر(ص)

محبت و عشق، قوى‏ترين جاذبه در ميان دو موجود است.

در قانون معروف جاذبه كه بر عالم ماده حكومت مى‏كند مى‏خوانيم: «هر قد جرم اجسام زيادتر، و فاصله آن‏ها كمتر باشد جاذبه آن‏ها بيشتر است» اين قانون در جهان معنى و محبتهاى الهى نيز حاكم مى‏باشد، هر قدر شخصيتها والاتر و فاصله‏ها كمتر باشد اين محبت و عشق قويتر مى‏گردد!

با اين تفاوت كه در جهان ماده گاهى اختلاف و تضاد باعث جاذبه است (مانند جاذبه دو الكتريسيته مثبت و منفى) در حالى كه در جهان ارواح هر قدر سنخيت و شباهت بيشتر باشد اين جاذبه نيرومندتر است، و تضاد باعث دورى است.

با توجه به اين مقدمه كوتاه به سراغ چند حديث مى‏رويم، ببينيم پيغمبر اكرم‏(ص) تا چه حد به دخترش فاطمه‏(س) اظهار علاقه مى‏كرد و او را دوست مى‏داشت؟:

 در حديثى از زبان «عايشه» مى‏خوانيم كه مى‏گويد:

«ما رأيت احدا اشبه كلاما و حديثا من فاطمة برسول اللّه‏(ص) و كانت اذا خلت عليه رحب بها، و قام اليها، فاخذ بيدها فقبّلها، و اجلسها فى مجلسه»:

«من هيچكس را در سخن گفتن از فاطمه شبيه‏تر به رسول خدا(ص) نديدم، هنگامى كه وارد بر پدر مى‏شد به او خوشآمد مى‏گفت، و در برابر دخترش فاطمه بر مى‏خاست دست او را مى‏گرفت و مى‏بوسيد، و او را جاى خود مى‏نشاند»

 در حديث ديگرى آمده است كه گيسوان او را مى‏بوسيد.

(كان كثيراً ما يقبل عرف فاطمه)

 در حديث ديگرى مى‏خوانيم: در بسيارى از اوقات دهانش را مى‏بوسيد.

(كان كثيرا ما يقبلها فى فمها)

 خلاصه آنقدر اظهار محبت به دخترش فاطمه مى‏كرد كه گويا «عايشه» نارحت شد، و گفت: اى رسول خدا(ص) چرا وقتى فاطمه مى‏آيد اينقدر او را مى‏بوسى، و زبان خود را در دهان او مى‏گذارى، گوئى مى‏خواهى عسل به او بخورانى؟!

فرمود: بله، عايشه. هنگامى كه مرا به معراج بردند... سپس داستان ميوه بهشتى را نقل فرمود.

من دزد مال هستم نه دزد دین!

 

نوشته اند:

روزی کسی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیزهایی گرانبها بود و بر روی آن آیة الکرسی نوشته شده بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.

او را گفتند: چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این آیه، مال او را از دزد نگاه می دارد و من دزد مال هستم نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم در عقیده ی صاحب آن خللی راجع به دین ایجاد می شد. آنوقت من دزد دین هم بودم

سه درس آموزنده و ارزشمند

 

۱) امام موسى بن جعفر به نقل از اميرالمؤ منين ، علىّ عليهما السلام حكايت فرمايد:
روزى حضرت زهراء عليها السلام نزد پدرش ، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله بود، كه مردى نابينا وارد شد؛ و حضرت فاطمه عليها السلام خود را مخفى كرد.
هنگامى كه مرد نابينا خارج شد، حضرت رسول اظهار داشت :
اى فاطمه ! با اين كه مى دانستى ، او نابينا است و تو را نمى بيند، با اين حال چرا پنهان شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، او نابينا بود ولى من كه بينا بودم و چشم داشتم .
و سپس افزود: همان طورى كه مرد نبايد به زن نامحرم نگاه كند، زن هم نبايد به مرد نامحرم نگاه نمايد، علاوه بر آن ، از اندام زن ، بوئى تراوش مى كند كه نبايد نامحرم نزديك او قرار گيرد.
حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه تو پاره تن من هستى .


۲) جابر بن عبداللّه انصارى حكايت كند:
روزى پيامبر خدا صلّلى اللّه عليه و آله بر فاطمه مرضيّه عليها السلام وارد شد و ديد آن مخدّره . خود را به وسيله جُل پلاس شتر پوشانده است و مشغول دستاس كردن مى باشد.
و شير خواره اش نيز در دامانش شير مى نوشد.
حضرت رسول گريان شد و فرمود: اى دخترم ! تلخى هاى دنيا زودگذر مى باشد وليكن لذّتهاى آخرت جاويد است .
فاطمه زهراء اظهار داشت : من خداوند را بر نعمت هايش شكر مى گويم و در تمام حالات حقّ او را پاس مى دارم .
در همين لحظه بود كه خداوند متعال اين آيه شريفه قرآن را بر حضرت رسول فرستاد: ((وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى )).


۳) و امام سجّاد عليه السلام فرمود: اسماء بنت عميس حكايت كرده است :
روزى اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام در يكى از جنگ ها غنيمتى به دست آورد و گردنبندى براى همسرش فاطمه عليها السلام خريدارى كرد و به عنوان هديّه تحويل او داد و حضرت آن را پوشيد.
روز بعد، حضرت رسول صلوات اللّه عليه به منزل ايشان آمد و گردنبند را در گردن دخترش ديد، فرمود: دخترم ! مردم و دنيا تو را نفريبند، تو دختر رسول خدائى ، مبادا به تجمّلات دنيا و زر و زيور آن دل خوش كنى .
حضرت زهراء عليها السلام با شنيدن اين سخن ، گردنبند را از گردن خود در آورد و پس از فروش با پولش غلامى خريد و او را آزاد كرد و پيامبر خدا شادمان و مسرور گشت .